رزا لوکزامبورگ و اعتصاب عمومی
لی هارو / برگردان: آرام نوبخت
انقلاب ۱۹۰۵ روسیه جرقههای اعتصاب و اعتراض را در سراسر اروپای مرکزی روشن کرد. در آلمان کارگران با ولع پیگیر اوضاع روسیه و خواستار حضور سخنران الهامبخش حزب سوسیال دمکرات آلمان، یعنی رزا لوکزامبورگ، بودند. برای لوکزامبورگ صعود اعتصابات مظهر و سمبل روح انقلابی طبقۀ کارگر بود. اما عدم حمایت حزب و تلاشهای اتحادیهها برای ممانعت از اعتصابها هرچه بیشتر او را مستأصل و به ریزش توهمش کمک میکرد.
آلمان از تب و تاب انقلابی افتاد و لوکزامبورگ علیرغم تلاشهای همکاران و دوستانش، اواسط دسامبر ۱۹۰۵ به لهستان سفر کرد تا در خیزشها شرکت کند. شوربختانه زمانی که به خاک لهستان رسید، مبارزۀ انقلابی رو به خاموشی بود. با این حال همین شرکت کوتاه او در مبارزات لهستان کافی بود تا به اشتیاق او جان تازهای ببخشد و او را وادارد که وظیفۀ بکارگیری تجربۀ لهستان را برای موقعیت آلمان در دستور کار قرار دهد.
لوکزامبورگ در تاریخ ۴ مارس ۱۹۰۶ از سوی مقامات لهستان بازداشت شد. یک روزنامۀ محافظهکار آلمانی حضورش را در ورشو افشا کرده بود. ۸ ژوئن ۱۹۰۶ از زندان آزاد شد و نهایتاً اجازه یافت که ۸ اوت همان سال ورشو را ترک کند. لوکزامبورگ راهی فنلاند شد، یعنی کشوری که رهبران انقلابی در آن گردآمده بودند. در زمان اقامت رزا در یکی از شهرهای فنلاند، تشکیلات حزب در هامبورگ به وی مأموریت داد که نگارش جزوهای را دربارۀ مشاهداتش آغاز کند؛ جزوهای که بعدتر به یک اثر کلاسیک شاخص بدل شد: «اعتصاب عمومی، حزب سیاسی و اتحادیههای کارگری».
انقلاب ۱۹۰۵ نقطۀ عطفی در تفکر نظری و عملی رزا لوکزامبورگ بود. در همین مقطع بود که نه فقط تغییر ماهیت هیئت اجرایی حزب و چرخشش به سوی محافظهکاری بوروکراتیک، که در عین حال پتانسیل واقعی اعتصابهای تودهای برایش کاملاً هویدا شد. مفهوم اعتصاب عمومی قدمت بسیاری داشت، اما در انقلاب ۱۹۰۵ روسیه اولین باری بود که اعتصابهای عمومی برای به زانو درآوردن یک امپراتوری استفاده میشدند(۱).
لوکزامبورگ بر این باور بود که از پتانسیل تخریبی و مختلکنندۀ عمل تودهای خودانگیخته میتوان بهعنوان سلاحی ویژه در دوران طغیان انقلابی بهره برد. لوکزامبورگ اعتصاب عمومی را ابزاری در دست حزب سوسیال دمکرات در مسیر سرنگونی سرمایهداری درنظر میگرفت و همین تئوریاش تهدیدی برای همۀ دم و دستگاههای بوروکراتیکی بود که برای بقای خودشان میجنگیدند، یعنی اول از همه خودِ حزب سوسیال دمکرات و سپس انترناسیونال کمونیست پس از مرگ لنین. در ادامۀ مقاله به دلایل هراس حزب سوسیال دمکرات و کمینترنِ استالینی از برداشت لوکزامبورگ از اعتصاب عمومی و چگونگی تحریف این مفهوم بنا به مقاصد تبلیغاتی از سوی این دو خواهیم پرداخت.
اپوزیسیونی که رام شد
اشتیاق و ولع انقلابی نوپدید رزا لوکزامبورگ خطری برای حزب سوسیال دمکرات و رابطهاش با اتحادیههای کارگری بود. زمانی که لوکزامبورگ به آلمان برگشت، وضعیت انقلابی به حالت «نرمال» بازگشته بود. لوکزامبورگ از دیدن تغییر ماهیت حزب در غیابش شوکه شد.
حزب به یک اپوزیسیون «رسمی» و رام مبدل شده بود. پشت پرده و دیپلماتیک رفتار میکرد. به علاوه مثل حزب سیاسیای رفتار میکرد که هدفش کسب و حفظ قدرت در چهارچوب نظام پارلمانی است و نه حزبی که هدفش سرنگونی کل نظام اقتصادی و سیاسی موجود است (حزب سوسیال دمکرات آلمان با وجود آغاز تغییرات خود هنوز ادبیات مارکسیستیاش را حفظ کرده بود که این را هم نهایتاً از ۱۹۵۹ به بعد کنار گذاشت).
از سوی دیگر لوکزامبورگ با دیدن نفوذ فزایندۀ اتحادیهها بیشتر شوکه شد. زمانی که دور بود، اتحادیهها طی یک توافق محرمانه خودمختاری خود را بازیافته بودند. هیئت اجرایی حزب هرگونه تمایل به تبلیغ اعتصاب عمومی را کنار گذاشت و در عوض وعدۀ بکارگیری تمهیدات پیشگیرانه داد. به این ترتیب اگر قرار بود اعتصاب عمومی شروع بشود، حزب میبایست کل مسئولیت رهبری و هزینههای اعتصاب را عهدهدار میشد. گرچه اتحادیههای کارگری شرکت نمیکردند، اما وعده میدادند که به اعتصاب خیانت نکنند؛ و چنانچه بعد از لغو اعتصاب عمومی دست کشیدن از کار و اعتصاب رخ میداد، در آن صورت اتحادیه وارد عمل میشد و اعلام حمایت میکرد (۲).
افزایش قدرت اتحادیهها، هیئت اجرایی حزب را نسبت به هر چیزی که باعث رویارویی با آنها شود بیمیل میکرد. تسلیم حزب در برابر اتحادیهها چنان تمام و کامل بود که هیئت اجرایی حزب در آخرین دقایق جلوی انتشار جزوۀ «اعتصاب عمومی» لوکزامبورگ را هم گرفت. سپس حروفچینی اولیۀ کتاب را تغییر داد و عجالتاً یک نسخۀ اصلاحشدۀ ملایم از جزوه را منتشر کرد که در آن عباراتی که میتوانست خصومت اتحادیهها را بربیانگیزند حذف شده بود.
تشکیلات استانی هامبورگ از این مداخلۀ هیئت اجرایی حزب برآشفت. هامبورگ نه فقط در سال ۱۹۰۵ شاهد قویترین اعتصابها بود، بلکه این تشکیلات بهعنوان حامی مالی لوکزامبورگ، خود نیز علاقۀ وافری به تحلیل او از انقلاب روسیه و کاربرد اعتصاب عمومی در این انقلاب داشت (۳).
اما از سوی دیگر اتحادیهها اکثراً نگران پیامدها و الزامات عملی استفاده از اعتصاب عمومی بنا به مقاصد سیاسی بودند. فارغ از ضربات مالی بالقوۀ اعتصاب عمومی، جلب دوبارۀ توجه کارگران به مبارزۀ انقلابی به جای مبارزۀ روزمره، تهدیدی برای موقعیت ممتاز رهبران اتحادیه بود. در واقع آنها میترسیدند که مباحثات سیاسی و امید به تغییر سیاسی رادیکال، پایهها را از کار عملی مبارزۀ صنفی منحرف و دور کند (۴).
بنابراین هیئت اجرایی حزب و اتحادیهها در تلاش برای بازگرداندن پایهها به مبارزۀ صنفی و دور کردنشان از ایدۀ انقلاب، معنای جزوۀ او را تحریف کردند. منتقدین لوکزامبورگ او را متهم کردند که در این جزوه ارتباطی کاذب میان اعتصاب عمومی و انقلاب ایجاد کرده و دو موضوع جدا یعنی اعتصاب سیاسی و اعتصاب اقتصادی را با هم خلط کردهاست. به علاوه او را متهم به تبلیغ «تئوری خودانگیختگی» کردند- تئوریای مجعول که نقش حزب را بهعنوان رهبر مبارزۀ طبقاتی تقلیل میدهد، در عوض نقش تودهها را دست بالا میگیرد و اهمیت عمل سازمانیافته و آگاهانه را انکار میکند (۵).
ابداع «تئوری خودانگیختگی» از سوی هیئت اجرایی حزب و اتحادیهها، در واقعیت امر تجلی ترس خودِ آنها بود از اینکه کنترل جنبش کارگری را از کف بدهند. بنابراین جای تعجب نداشت که توصیف آنها از نحوۀ استفادۀ لوکزامبورگ از مفهوم اعتصاب عمومی به شدت نادقیق و مبالغهآمیز بود؛ لوکزامبورگ مطلقاً مبلغ خیزشهای آشفته، بدون رهبر، بینظم و انضباط یا ناآگاهانه نبود.
در باور لوکزامبورگ اعتصاب عمومی نه به یک ابزار صرفاً دفاعی محدود میشد و نه یک رویداد جداگانه و ایزوله بود. در واقع از نظر او اعتصاب عمومی «نشانۀ» مبارزۀ طبقاتیای بود که طی سالها تکامل یافتهاست. برای لوکزامبورگ اعتصاب عمومی به انقلاب منتهی نمیشد؛ بلکه در عوض برهۀ انقلابی شرایط اقتصادی و سیاسی را برای وقوع اعتصابهای عمومی فراهم میکرد. این عمل خودانگیختۀ تودهها چیزی نبود که حزب بتواند با انضباط و برنامۀ خود مهار یا در آن دستکاری کند.
لوکزامبورگ کاملاً بر این نظر بود که رهبری حزب باید در رأس اعتصابها نقش فعال بازی کند. او بر این باور نبود که رهبری میتواند ساعت اعتصاب عمومی را برنامهریزی کند؛ در عوض تودهها خواهند بود که برای خودشان باید لحظۀ حساس اعتصاب عمومی را تصمیم بگیرند. لوکزامبورگ اعتقاد داشت که روند و خصلت حزب نقش حیاتی در تعیین ماهیت و مسیر اعتصابها در دورۀ انقلابی خواهد داشت:
«از پیش تعیین کردن هدف و تاریخ شروع اعتصابهای عمومی آلمان، در توان سوسیال دمکراسی نیست. چون در توان حزب نیست که با صدور قطعنامه در کنگرههایش موقعیتهای تاریخی را به ارمغان بیاورد. اما آنچه میتواند و باید انجام بدهد این است که گرایشهای سیاسی را به محض بروز روشن کند و تاکتیکهای منسجم و قاطعانهای را فرمولبندی کند. آدم نمیتواند رویدادهای تاریخی را مهار کند ولی در عین حال برایشان نسخه هم بپیچد. بلکه میتواند پیامدهای قابلمحاسبهاش را از پیش ببیند و متعاقباً شیوۀ عمل خود را تنظیم کند» (۶).
نه شرایط لازم برای عمل خودانگیخته از آسمان فروافتادند و نه کارگران به دلخواه خود تصمیم گرفتند که یک اعتصاب عمومی «داشته باشند». شرایط اقتصادی و سیاسی لازم نقداً وجود داشتند. بنابراین نه فقط ضروری بود که حزب نقش فعالی در آموزش و آمادهسازی پرولتاریا برای عهدهداری نقش تاریخیاش در سرنگونی سرمایهداری ایفا کند، بلکه حزب خودش یک پیششرط برای یک انقلاب موفق بود.
عمل تودهای خودانگیخته نقشی حیاتی در برهۀ انقلابی داشت. با این حال لوکزامبورگ تأکید داشت که بدون این پیششرط های ضروری، حتی دقیقترین و برنامهریزیشدهترین و منضبطترین اعتصاب عمومی هم تفاوتی با یک اعتصاب معمولی برای دستمزد نخواهد داشت و میتواند بالقوه به فاجعه ختم شود. برای اینکه یک اعتصاب عمومی سلاح انقلابی کارایی علیه سرمایهداری باشد، ضروری بود که خواست و انگیزۀ عمل تودهای از سوی خود تودهها بیاید. تودههایی که تحت هدایت و نفوذ حزب هستند.
حزب و اتحادیهها علاقهای به برداشت واقعی لوکزامبورگ نداشتند. بلکه میترسیدند کنترلشان را بر پایهها از دست بدهند. هیجان و اشتیاق کارگران برای بکارگیری سلاحهای جدید در مبارزۀ انقلابی، تحلیل لوکزامبورگ را به تهدیدی برای هژمونی هیئت اجرایی حزب و اتحادیهها بدل کرد. تقلای آنها برای قدرتگیری پارلمانی در تعارض با ادعاهای انقلابیشان قرار داشت.
اما این آخرین باری نبود که دفاع لوکزامبورگ از انقلاب تهدیدی برای ماشین بوروکراسی به شمار میرفت. هرچه بیشتر کمینترن دچار انحطاط بوروکراتیک میشد، مفهوم اعتصاب عمومی از منظر لوکزامبورگ هم بیشتر زیر ذرهبین واکاوی میرفت.
جنگ جناحی کمینترن و حزب کمونیست آلمان
مرگ لنین در سال ۱۹۲۴، تغییرات زیادی را در کمینترن به دنبال داشت. کمینترن نیز مانند حزب سوسیال دمکرات آلمان تمرکزش را معطوف به حفظ قدرت و نه تحقق انقلاب کرد. اینبار حملات به تئوریهای لوکزامبورگ، ترفندهایی جناحی برای شکافاندازی و تسخیر حزب کمونیست آلمان بود (۷).
سال ۱۹۲۴ حزب کمونیست آلمان شاهد «چپروی» خود به رهبری راث فیشر و آرکاجی ماسلو بود. فیشر و ماسلو که با سنتهای تئوریک قدیمی حزب سوسیال دمکرات آلمان سر ناسازگاری داشتند، در بهار و تابستان ۱۹۲۵ به تهاجمی علیه تتمۀ سوسیال دمکراسی و «لوکزامبورگیسم» در حزب کمونیست دست زدند (۸). هرچند هدف اصلی این حمله جناحهای راست و میانۀ حزب بودند، اما قربانی اصلی این تهاجم رزا لوکزامبورگ و تئوریهایش بود (۹).
این حملات به لحاظ استراتژیک تا آخر پیش برده شدند. اسپارتاکیستها که تا پیش از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ از اعضای سابق حزب سوسیال دمکرات آلمان بودند، در این برهه نتوانستند به بلشویسم وفادار بمانند (در واقع صادقانه باید گفت که هیچکسی در آلمان نتوانست چنین کند. حزب بلشویک تنها با تسخیر قدرت در سال ۱۹۱۷توانسته بود روی نقشۀ انقلاب جایی به خود اختصاص دهد).
جناح چپ فیشر-ماسلو از حملات به «لوکزامبورگیسم» استفاده کرد تا جناحهای راست و میانه را تصفیه کند و کنترل حزب را به دست بگیرد. از سوی دیگر کمینترن از این حملات بهعنوان روشی برای خلاصی از شرّ مخالفین هژمونی شوروی در حزب کمونیست آلمان بهرهبرداری کرد. در پلنوم پنجم کمینترن به تاریخ آوریل ۱۹۲۵، اعلام شد که لوکزامبورگ و پیروانش به خاطر «برخورد غیربلشویکی با مسألۀ “خودانگیختگی” و “آگاهی” و “سازمان” و “توده”ها» و همچنین ارزیابی نادرستشان از نقش حزب، «بر خطا بودهاند» (۱۰).
با احیای اسطورۀ قدیمی «خودانگیختگی»، ماسلو و فیشر و کمینترن مجدداً همان استدلالهایی را که حزب سوسیال دمکرات آلمان سال ۱۹۰۶ علیه جزوۀ «اعتصاب عمومی» رزا مطرح کرده بود، نشخوار کردند.
ادعا کردند که لوکزامبورگ با بیپروایی مبلغ به خطر انداختن زندگی کارگران با تهییجشان به «عمل تودهای خودانگیخته» بوده. در صورتی که این دقیقاً نقطۀ مقابل برداشت لوکزامبورگ بود. هرچند متأسفانه زنده نماند که از خودش دفاع کند.
در کمینترن قدیم، یعنی دورهای که لنین در قید حیات بود، احزاب کمونیست متعددی خودمختاری داشتند و با بحثهای آزاد مدارا میشد. اما در کمینترنِ پسالنین احزاب کمونیست تابع اراده و میل حکومت شوروی بودند. هرگونه مخالفت برچسب میخورد. بنابراین لوکزامبورگ بهعنوان منتقد لنین و هواداران او میبایست تصفیه میشدند.
به محض شکست جناحهای میانه و راست، کمینترن به جناح چپ پشت کرد و پشت سر خود یک حزب به شدت بیرمق و تضعیفشده را به جای گذاشت. قصد کمینترن دیگر نه پیشبرد انقلاب، که در عوض کنترل و مهار احزاب بود.
از رزا لوکزامبورگ در سال ۱۹۲۶ «اعادۀ حیثیت» شد، اما تا آن زمان دیگر ضربهای که نباید میخورد خورده بود و او دیگر تهدیدی محسوب نمیشد. مرزی برای تمایز میان «شخص رزا لوکزامبورگ» (بهعنوان شهید اسپارتاکیست و متفکری گمراه) و «لوکزامبورگیسم» بهعنوان یک «دستگاه فکری» نادرست در برابر «لنینیسم» ترسیم شده بود.
رزای شهید خوب بود، اما ایدههایش بد بودند. «جرم» او، یعنی بهخصوص مخالفتهایش با لنین، «اشتباهاتی» نامیده شدکه «او اواخر عمرش آغاز به فهم و اصلاحشان کرده بود» (۱۱). خط کمونیستی رسمی این بود که اگر رزا زنده میماند خطای روش خود را میدید.
اینکه کمینترن ظرفیت لوکزامبورگ را بهعنوان یک متفکر تا سر حد یک بچه پایین آورد هیچ ارتباطی با تئوریهای او نداشت، بلکه برای تضعیف پیروانش بود. اگر مقامات کمینترن قادر نبودند نفوذ او را نابود کنند، بنابراین مجبور بودند تصویر رزا را نزد اعضای حزب کمونیست آلمان مخدوش کنند. برای مأیوس کردن نسلهای آتی از پیگیری تئوریهای لوکزامبورگ، درک و دیافت فکری او از مارکسیسم تخریب شده بود.
با وجود سهم آشکار لوکزامبورگ در کمونیسم آلمانی، اما او یک شِبهمنشویک خوانده میشد که در ادبیات کمینترن یک جرم شنیع به حساب میآمد. استالین مدعی شد که لوکزامبورگ و پاروُس تئوری انقلاب مداوم را تکامل دادند و نه تروتسکی:
«اینها {پاروُس و لوکزامبورگ} یک طرح تخیلی و شِبه منشویکی از انقلاب مداوم ابداع کردند که به نوبۀ خود تحریف عظیمی در طرح مارکسیستی انقلاب است» (۱۲)
تلاشهای کمینترن بخشاَ موفقیتآمیز بود. گرچه یاد و خاطرۀ رزا بهعنوان یک رهبر شهید زنده بود، اما یاد او بهعنوان یک نظریهپرداز دفن شده بود. استالینیستها کاری را که حزب سوسیال دموکرات آلمان آغاز کرده بود، تمام کردند؛ یعنی تحریف موفقیتآمیز تلاشهای رزا برای بکارگیری درسهایی که از انقلابهای ۱۹۰۵-۱۹۰۶ آموخته بود.
پانویس:
۱) پل فرولیش، رفیق و زندگینامهنویسِ رزا لوکزامبورگ، خاطر نشان کرد که مفهوم «اعتصاب عمومی» (یا اعتصاب تودهای) به گذشتههای دور بازمیگردد. اعتصاب عمومی اساساً بهعنوان سلاحی علیه بورژوازی و برای مقاصد سیاسی مورد استفاده قرار گرفت. با این حال در کشورهای سرمایهداری- خاصه آلمان و بریتانیای کبیر- به نظر میرسید که ایدۀ اعتصاب عمومی بهعنوان سلاح جنبش طبقۀ کارگر از مُد افتادهاست. اعتصاب عمومی در قفسۀ بحثهای آکادمیک و برای مقاصد دفاعی باقی مانده بود. پاروُس (متفکر سوسیالیستی که در فرموله کردن تئوری انقلاب مداوم با تروتسکی همکاری کرده بود) این ایده را پیش کشید که اعتصاب عمومی میتواند تودهها را از مبارزۀ دفاعی به مبارزۀ تهاجمی بکشاند. اکثر رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان بر این نظر بودند که «اعتصاب عمومی یعنی مزخرفگویی عمومی!» (General Streik ist General Unsinn)
نگاه شود به:
Paul Frölich, Rosa Luxemburg: Her Life and Work, 1940 (New York: Howard Fertig, Inc., 1969), 150-151
۲) مفاد این توافق محرمانه نهایتاً افشا شد. این توافق به قطعنامۀ کنگرۀ یِنا سال ۱۹۰۵ که طی آن حزب در شرایط خاص اعتصاب عمومی را حمایت و تشویق میکرد، خیانت میکرد.
Carl Schorske, German Social Democracy 1905-1917: The Development of the Great Schism (Cambridge: Harvard University Press, 1956), 48-49
۳) JP Nettl, Rosa Luxemburg, 2 vols. (London: Oxford University Press, 1966) 1:357, 365; Schorske 54-55.
۴) Schorske 39-40; Nettl 1: 299-300.
۵) برای دفاع مارکسیستی از «تئوری خودانگیختگی» رزا لوکزامبورگ رجوع کنید به فرولیش، ص. ۱۶۶
۶) Rosa Luxemburg, “Mass Strike, the Party, and Trade Unions,” Rosa Luxemburg Speaks, ed. Mary Alice Waters (New York: Pathfinder Press, Inc. 1970) 205.
۷) این بحث ناگزیر برای خوانندههایی که با حزب سوسیال دمکرات آلمان و تاریخ حزب کمونیست اولیه آشنایی چندانی ندارند سردرگمکننده خواهد بود. سال ۱۹۱۴، حمایت هیئت اجرایی از اعتبارات جنگی منجر به سه انشعاب در حزب سوسیال دمکرات آلمان شد؛ اما جدایی رسمی در سال ۱۹۱۷ رخ داد، یعنی زمانی که جناحهای چپ و میانه از حزب اخراج شدند. جناح میانه به رهبری کارل کائوتسکی، «حزب سوسیال دمکرات مستقل آلمان» (USPD) را بنیان گذاشت و جناح چپ، «اتحادیۀ اسپارتاکوس» را که بعد تر در سال ۱۹۱۹ به «حزب کمونیست آلمان» (KDP) مبدل شد. رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنشت، رهبران جناح چپ، در سال ۱۹۱۹ با مجوز حکومت دستراستی حزب سوسیال دمکرات آلمان به دست جوخههای مرگ سپرده شدند.
۸) راث فیشر، روسیه را به مداخله برای شکافاندازی و تفرقه در درون حزب کمونیست آلمان متهم کرد. او اصرار داشت که مانوئیلسکی برای دستکاری و جلوگیری از شکلگیری یک اپوزیسیون متحد از سوی حزب در برابر مسکو به آلمان اعزام شدهاست و مدعی شد که مانوئیلسکی با وعدههای حمایت شوروی علیه راست و بعد پشت کردن به جناح چپ، سیاست حزب کمونیست آلمان را دستکاری کرد تا دست بالا را در حزب پیدا کند. فیشر اظهار داشت: «اگر دیگر نمیشد در حزب دستکاری کرد، پس اینک نوبت به آن میرسید که فردِ دستکاریکننده در برابر ادغام حزب به یک فُرم {تشکیلاتی} قویتر بایستد. وظیفۀ او روشن بود: جلوگیری از ادغام سه جناح اصولی حزب آلمان به یک کل واحد به هر شکل ممکن». با این حال در این دفاع فیشر، مشارکت خود وی در حملات به جناح راست نادیده گرفته میشد. وعدههای قدرت به اندازۀ کافی جناح چپ را اغوا کرده بود. اما وقتی که دیگر استفادهای نداشتند دور انداخته شدند.
Ruth Fischer, Stalin and German Communism: A Study of the Origins of the State Party, (Cambridge: Harvard University Press, 1948), 441-443.
۹) جناحهای راست و میانۀ حزب کمونیست آلمان اساساً شامل اسپارتاکیستهای قدیم میشد. این دو به تئوریهای لوکزامبورگ وفادار بودند و متعاقباً به سلطۀ شوروی بر حزب کمونیست آلمان و کمینترن به دیدۀ شک و تردید مینگریستند. فیشر در حملات خود هیچ تمایزی میان جناحهای راست و میانه قائل نشد.
۱۰) لنین و لوکزامبورگ دربارۀ مسائل زیادی با هم اختلاف داشتند، از جمله تشکیلات حزبی. برای نمونه لوکزامبورگ در سال ۱۹۰۳-۱۹۰۴ لنین را بابت تبلیغ یک ساختار حزبی به شدت متمرکز نقد کرد. برای اطلاع از این مباحث حول تشکیلات حزبی رجوع شود به «چه باید کرد؟» لنین (۱۹۰۲)، پاسخ لوکزامبورگ با عنوان «مسائل تشکیلاتی سوسیال دمکراسی روس» (۱۹۰۴) و پاسخ لنین با عنوان «یک قدم به پیش، دو قدم به پس» (۱۹۰۴). اگرچه در سال ۱۹۲۶ از لوکزامبورگ «اعادۀ حیثیت» شد، اما موضع او در قبال تشکیلات حزبی همچنان آماج حملات در ادبیات کمینترن بود و حزب کمونیست آلمان دیدگاه لوکزامبورگ را نسبت به مسألۀ تشکیلات حزبی «اشتباه» معرفی میکرد.
Kursusmaterial über Organisationsfragen der KPD — Mai 1929 3-4. SAMPO FBS 248/11598, RY 1/I2 /707/99; For further details of the theses adopted at the Fifth plenum see “The Theses on the Bolshevization of Communist Parties Adopted at the Fifth ECCI Plenum,” ed. Jane Degras, 3 vols. (London: Frank Cass and Company Ltd, 1971) 2: 191.
Ruth Fischer, “Meeting of the Enlarged Executive,” International Press Correspondence 5.31 (1925), 407.
۱۱) A. Martinov, “Lenin, Luxemburg, Liebknecht.” The Communist International 10.3-4 (1933), 141; “Luxemburg to Lenin or Luxemburg to Kautsky?” The Communist International 6.7 (1929), 214.
۱۲) Joseph Stalin, “Some Questions Regarding the History of Bolshevism,” The Communist International 8.20 (1931), 666.
برای شرح بیشتر این خطاهای بهاصطلاح «شبه منشویکی» لوکزامبورگ نگاه کنید به:
“Lenin, Luxemburg, Liebknecht,” The Communist International 10.3-4 (1933) 140, 141-142.